در حسرتت...
زندگي يا تنهايي!!! سلام من ريحانه أم؛ريحانه ي تنها...تنهاتر از ماه و يا خورشيد!!! سالهاست كه كبوتر خوشبختيم از بوم كلبه ام پرواز كرد ومن تنهايم، تنهاي تنها... سالهاست كه لبخند از بوم خوشبختيم از بوم آرزوهايم پركشيد ومن ديگر عاشق نشدم .....ديگر عشق برايم معنا ندارد نه عشق نه دوست داشتن ونه عاشق و نه نگاهش و نه هيچ چيز زندگي!!! راستي بنظرت دنيا چه رنگيست؟؟؟؟؟؟؟؟ براي دوست داشتنت از من دليل ميخواهند نازنين چشمانت را به من قرض ميدهي؟؟!!! يه روزي ميشود كه ميبيني اگر از رابطه با آدم پيش رويت بيرون بروي هيچ اتفاقي نمي افتد حتي بهت نميگويد "هي لعنتي نرو " و يا.... به هركس ميگويم" تو" به خودش ميگيرد ، نمي داند براي من هيچكس تو نميشود!! چطور ميشود هنوز بعد از اينهمه سال با اولين باد پائيزي دلتنگ جاي خاليت شد؟؟؟!!! آئينه هاي اتاق به شوق در آغوش كشيدن تو قد كشيده اند ،حق دارند؛ كه تصوير من بي تو را هربار پيرتر از پيش به رخم ميكشند!!! تو به من خنديدي و نميدانستي من به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود بمن كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتد به خاك و تو رفتي وهنوز سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكراركنن ميدهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا باغچه ي كوچك ما سيب نداشت ..........
خــدا از آسمان به زمیـטּ بیاد, اشکـــــ هایم را پاکــــ کند, دستم را بگیرد و
بگوید: اینجا آدما اذیتت میکــنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم!!
Power By:
LoxBlog.Com |